شبانه

شبگرد

شبانه

شبگرد

سوختن وساختن...!!؟

آه ای زیبای معصوم ، ای اعجاز تمامی معجزه ها، ای سمبل گذشت و فداکاری، ای مظهر عشق،ای  پایبندترین به عهدها وپیما نها وای ...

آن روزها چه بودی؟ این روزها چه هستی؟آن روزها تو درمن طراوت باران، زلال چشمه ها، شبنمی به روی گلهای تر...

این روزها تو درمن مانند ریزش برگهای زرد پاییزی،زمستانی باسوزی استخوان سوز، بغضی نترکیده و خفقان آور، دردی بردردهای دیگر....

نه باور نمیکنم تو آن کسی نباشی که مرا به خلسه های عاشقانه  میکشاندی وحرارت وهیجان قلبم را صد چندان میکردی ........

نه باور نمیکنم تودیگر آن صفا وپاکی گذشته را نداشته باشی .

نه باور نمیکنم ...............

بیا وبگو که یاوه گویان و حسودان خواستند من تورا باور نداشته باشم ودر تردید حیرا ن شوم.

بیا وبگوکه اینها ساخته وپرداخته ی دیوسرشتان است.

بیا وبگو که اینها طاقت دیدن زمزمه های عشق ومحبت مرا باتو نداشتند.

یبا و مرا از حیرتی ... برهان که با آمدنت خزان مرا بهار میکنی...

افسوس که این خزا ن به جاودانگی عشق می پیوندد...

دیگر یارای ماندن ندارم...دیگر امیدی به بودن وشدن نیست ..

کاش همان گونه آمدی همان طور هم کالبد روحم از حظورت تهی میشد. خسته ام...

بی تو درحسرت روزهای گذشته لحظات امروزم خیس..

 

 

 

قدیس کثیف ...

با تو هستم با تو که روزگاری می اندیشیدم،اصالت ونجابت و شرافت داری. با تو که چشمان غمبارت مرابه سکوت وحیرتی ژرف فروبرد.باتوکه باعث شدی بلندای عشق وگذشت رابشناسم وآنچه راکه ازعشق آموخته بودم به یکباره دوربریزم وراه عاشقی راباعشق وقداست روح توبپیمایم .

باتوکه تا داستان عشقت وصفای باطنت رادانستم کاری کردتاچشمانم ترشود،وچشمانم رابه روی غمهایم بستم وبه عظمت عشق وبزرگی روحت به سجودافتم.توراپاک ومطهرمی دانستم ، تو را تنها شهسوار عشق می دانستم ،وازتوتابویی ساخته بودم ولی ....

به ناگاه حقایقی ازپستی روحت آشنایم شدوبه یکبارهرچه ازتوساخته بودم ویران شد.وقتی فهمیدم توآن قدیس عشق نیستی شکستم ،ذره ذره فناشدم.

خواب رازمانی به خاطرپاکی وعظمت عشق وغم جانسوزت وبی وفایی معشوقت ازدست دادم اماحالابه خاطرباطن پست وبه خاطردل ساده وفریب خورده خود.

نمی توانم باورکنم توهرزه ای مقدس بیش نیستی ،نمی توانم باورکنم تونجابتت رابه لحظه ای لذت ونفسانیت فروختی ....

ازروزگارم دورشو...توبرایم نابودشدی ...

افسوس نه ازدست توازدل ساده من،افسوس ازساده دلی من....لعنت به تووهرآنچه که به توتعلق دارد.لعنت به روزی که باتوآشناشدم ، لعنت به من و....

دنیایت توراباتمام پلیدیها ورذالت هایش ، دنیایم مراباتمام سادگی وبی آلایشییش.

افسوس نه برای توبرای دلم که این چنین فریفته شدوافسرد.

حالا من و شب و قهوه ای تلخ وسردباآخرین دودهای سیگاری نیمه جان تاپاسی ازشب به سکوتی مرگبارفرومیرویم .وتوتنهاییت ...