شبانه

شبگرد

شبانه

شبگرد

قدیس کثیف ...

با تو هستم با تو که روزگاری می اندیشیدم،اصالت ونجابت و شرافت داری. با تو که چشمان غمبارت مرابه سکوت وحیرتی ژرف فروبرد.باتوکه باعث شدی بلندای عشق وگذشت رابشناسم وآنچه راکه ازعشق آموخته بودم به یکباره دوربریزم وراه عاشقی راباعشق وقداست روح توبپیمایم .

باتوکه تا داستان عشقت وصفای باطنت رادانستم کاری کردتاچشمانم ترشود،وچشمانم رابه روی غمهایم بستم وبه عظمت عشق وبزرگی روحت به سجودافتم.توراپاک ومطهرمی دانستم ، تو را تنها شهسوار عشق می دانستم ،وازتوتابویی ساخته بودم ولی ....

به ناگاه حقایقی ازپستی روحت آشنایم شدوبه یکبارهرچه ازتوساخته بودم ویران شد.وقتی فهمیدم توآن قدیس عشق نیستی شکستم ،ذره ذره فناشدم.

خواب رازمانی به خاطرپاکی وعظمت عشق وغم جانسوزت وبی وفایی معشوقت ازدست دادم اماحالابه خاطرباطن پست وبه خاطردل ساده وفریب خورده خود.

نمی توانم باورکنم توهرزه ای مقدس بیش نیستی ،نمی توانم باورکنم تونجابتت رابه لحظه ای لذت ونفسانیت فروختی ....

ازروزگارم دورشو...توبرایم نابودشدی ...

افسوس نه ازدست توازدل ساده من،افسوس ازساده دلی من....لعنت به تووهرآنچه که به توتعلق دارد.لعنت به روزی که باتوآشناشدم ، لعنت به من و....

دنیایت توراباتمام پلیدیها ورذالت هایش ، دنیایم مراباتمام سادگی وبی آلایشییش.

افسوس نه برای توبرای دلم که این چنین فریفته شدوافسرد.

حالا من و شب و قهوه ای تلخ وسردباآخرین دودهای سیگاری نیمه جان تاپاسی ازشب به سکوتی مرگبارفرومیرویم .وتوتنهاییت ...